۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

محمدرضا پهلوی بنيان‌گذار انقلاب، روح‌الله خمينی بنيان‌گذار جمهوری اسلامی

gooya news :: columnists : محمدرضا پهلوی بنيان‌گذار انقلاب، روح‌الله خمينی بنيان‌گذار جمهوری اسلامی



جمشيد اسدی
http://assadioniran.blogspot.com
Assadi3000@yahoo.com
برای توضيح برآمد و پيروزی انقلاب ۱۳۵۷ در ايران تفسيرهای گوناگونی ارائه شده اند: واکنش ايرانيان نسبت به مدرانيزاسيون و غربی گری محمد رضا شاه (آنتونی پارسونز)، نابسامانی و نابرابری های ناشی از رشد اقتصادی (نيکی کدی)، شکاف فزاينده ميان رشد اقتصادی و سکون سياسی (آبراهاميان، ايران بين دو انقلاب)، تشديد بحران ساختاری سرمايه داری دوره شاه به دليل محدوديت های ساختاری وسايل توليدی سرمايه، بيکاری و فرار سرمايه (مصاحبه ميليتانت با مازيار رازی گرايش مارکسيست های انقلابی ايران،بهمن ۱۳۸۷، سال دوم و دوره دوم، شماره ۲۰). اسلام خواهی مردم و دشمنی با اسلام ستيزی شاه و حتی نقش روشنفکرهای چپ گرا.
نگارنده ديدگاه های بالا را شايان توجه و بررسی می داند، البته برخی را بيشتر و بعضی راکمتر. اما بر آن ها نقد جدی دارد و بدين لحاظ هيچ يک را و حتی آميزه ای از آن ها را هم برای توضيح دگرگونی سياسی و به ويژه انقلاب کافی نمی داند. چرا که نابسامانی های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی يا ديگر ممکن است توانشی برای انقلاب ايجاد کنند، اما الزاما به انقلاب نمی انجامند.
بحث سياسی ما در اين جا توجه دادن به اين نکته است که آن چه توانش انقلابی را تبديل به رخداد انقلابی می کند، پيش از هر چيز سياسی و ناشی از توازن و تناسب قوا ميان نيروهاست. اگر اپوزيسيون از شرايط بهره برد و زورش بر قدرت حاکم بچربد، آنگاه به قدرت می رسد وگرنه سرکوب می شود و محکوم. ما پيروزی انقلاب اسلامی در بهمن ماه ۱۳۵۷ را نيز از همين زاويه می نگريم. توازن قدرت به سود انقلابيون چربيد و پس نظام پادشاهی در هم پيچيده شد و انقلابيون قدرت را به دست گرفتند.
اما چرا و چگونه تناسب قوا به سود انقلابيون و به زيان محمد رضا شاه به هم خورد؟ پرسش را بشکافيم: از ديدگاه سياسی چه عواملی باعث شدند که از نيروی شاه کاسته و بر توان اپوزيسيون افزوده شود، به طوری که دومی، کمابيش به راحتی، قدرت را از اولی بگيرد؟
زبده پاسخ ما چنين است: محمدرضا شاه خود از مهم ترين انگيزه های خيزش انقلاب بود، بدين ترتيب که با بستن در بر هر مخالفتی، حتی از سوی جان نثاران خود، ناچار به تدريج در را بر روی اصلاح طلبی و رفرم در چارچوب نظام پادشاهی بست و مخالفان و ناراضيان را به سمت و سوی تنها امکان تغيير در آن نظام می راند: انقلاب. يعنی با نابخردی به دست خود بر نيروی مخالفان سرسخت خود افزود.
ديگر سخن، بسياری از کسانی که به ناآرامی های گسترده سال های ۵۷-۱۳۵۶ پيوستند، در صورت بهره مندی از کوچک ترين امکان دموکراتيک نه در پی براندازی نظام شاهنشاهی بودند و نه خيال انقلاب در سر داشتند. اما با توجه به استبداد نابخردانه محمدرضا شاه – نابخردانه چون با توجه به دست آوردهای اجتماعی و اقتصادی آن دوران، نيازی به اين همه خفقان و سرکوب نداشت – بسياری به درست يا نادرست بدين نتيجه رسيدند که يا " بايد شاه برود" يا "آش همان آش و کاسه همان کاسه" ! در چنين بستری بود که آيت الله خمينی رهبر شد و جمهوری اسلامی را بنيان گذارد.
در پی، دو جنبه اين بر نهاده را نشان خواهيم داد: يکی اين که چگونه محمدرضا شاه حتی برای خدمتگزاران وفادار خود نيز فضا را بسته بود، تا چه رسد به ديگران و ديگر اين که چگونه آيت الله خمينی رهبر شد و جمهوری اسلامی را بنيان گذارد.
خودکامگی فزاينده محمدرضا شاه و راندن اپوزيسيون به جبهه انقلاب. نظام محمدرضا شاهی، راه را بر مشارکت هر چند اندک هر دسته و نيروی سياسی بسته بود. بدين ترتيب به تدريج راه بر اصلاحات بسته می شد و نيروها و افراد ناراضی، حتی با خواسته های آشتی پذير با نظام سلطنتی، ناچار به راه حل های انقلابی کشانده می شدند. بسياری از نيروها و شخصيت های اپوزيسيون، نه به دنبال سرنگونی نظام پادشاهی بودند و نه حتی خواهان کناره گيری محمدرضا پهلوی از سلطنت. آن ها فقط خواستار احترام شاه به قانون اساسی مشروطه سلطنتی بودند. حتی نشريات حزب توده هم تصريح می کردند هدفشان پايان دادن به ديکتاتوری شخص شاه است و نه سرنگونی نظام سلطنتی (متين افشين (۱۳۷۸)، کنفدراسيون، تاريخ جنبش دانشجويان ايرانی در خارج از کشور: ۵۷-۱۳۳۲، ترجمه ارسطو آذری، نشر تيراژه. به نقل از نشريات حزب توده: مردم، ۵ ماه مه ۱۹۷۵ و نيز دنيا، شماره ۷، سپتامبر ۱۹۷۵). بزرگ ارتشداران خدايگان آريا مهر اما اين مهم را به هيچ گرفت و حتی حزب رستاخيز را هم، در همان آستانه انقلاب به جای دو حزب دست نشانده "ايران نوين" و "مردم" نشاند.
شرح استبداد شاه پس از کودتای ۱۳۳۲، عليه مصدق و به ويژه پس از سال های ۱۳۴۰ برای کمتر کسی نا آشناست، تا بدانجا که تکرار آن حتی ملال آور است. برای گريز از ملال اما می توان به گفته هايی از وفادارترين ياران سلطنت اشاره کرد که آن ها هم از خود محوری محمدرضا شاه شکايت داشتند و يا دست کم نگران بودند. خود کامگی محمدرضا پهلوی نه تنها هيچ فضايی برای اپوزيسيون باقی نگذارده بود، بلکه حتی فضا را برای همراهان و همدستان خود نيز تنگ کرده بود. وی عملا تمامی قدرت حکومتی را به هزينه کنار گذاردن ياران با وجود و برگماری عاملان فرمانبردار دردست گرفته بود. هيچ کس، حتی از رده بلند پايگان نظام سلطنتی، بدون اجازه و تصويب شاه امکان تصميم گيری و ابتکار عمل نداشت، شواهد اين ادعا را در گفته ها و نوشته های ياران وفادار خود محمدرضا شاه چون اسدالله اعلم و جعفر شريف امامی. می توان جست و يافت. هر دوی ايشان رتبه و جايگاه بلند در نظام سلطنتی پهلوی داشتند. از اسدالله اعلم بياغآزيم که هم نخست وزير و هم وزير دربار شاه بود.
خاطرات اعلم، جلد اول، ص ۲۴۹-۲۴۸، سه شنبه ۲۰ خرداد ۱۹۷۰. ... سپس ادامه دادم که شاه بايد توجه بيشتری به خواسته مردم داشته باشد: چرا هر از چندی، گروهی از مردم عادی را از طبقات مختلف، از توی خيابانها دعوت نمی کنيد، و از آنها در باره خواسته ها و نيازهايشان نمی پرسيد. مطئنم عکس العمل بی نظيری دريافت خواهيد کرد». شاه جواب داد، «من خودم می دانم مردم چه فکر می کنند. خدا می داند از چند مرکز و محل گزارش پشت گزارش به من می رسد». تذکر دادم که اين گزارش ها فقط برای اطمينان خاطر او داده می شود؛ و فقط حرف هايی را که مايل است بشنود به او می گويند. شاه اصلاً خوشش نيامد؛ گفت رئيس دفتر او در مورد صحت و سقم تمام اين گزارش ها تحقيق می کند. گفتم، «بسيار خوب، با وجود اين، چرا خود اعليحضرت افق ديدشان را شخصاً وسيع تر نکنند؛ به صداهای تازه ای گوش بدهيد ...». شاه در جواب به مراسم سلام اشاره کرد که به قول خودش هميشه می توانست از نظر مردم مطلع شود. گفتم، «اولاً در سال فقط چند بار مراسم سلام برگزار می شود، و به علاوه کسانی که در آن مراسم شرکت می کنند، جرأت نمی کنند کوچکترين شکايتی بکنند. هميشه چند صد نفر حضور دارند. حکايت آن تاجر بدبخت را در بوشهر به ياد می آوريد؛ اين جسارت را کرد که از تأخير ساختمان بندر شکايت بکند. اعليحضرت چنان به خشم آمديد که تمام روز حالتان خراب بود. حتی من، چاکر شما هم نتوانستم با شما منطقی حرف بزنم. و آن وقت انتظار داريد مردم در مراسم سلام درد دل هايشان را بگويند، و گله و شکايت هايشان را آشکار کنند. تازه به فرض هم که اعليحضرت تحمل شنيدن اين حرفها را داشته باشد، مأموران امنيتی پدر شاکی بدبخت را درمی آورند و مثل آوار بر سرش خراب می شوند. من مطمئنم که اعليحضرت وضعيت موجود را بهتر از من می شناسد، و عکس‌ العمل دولت را هم نسبت به آن می دانند». حرف های مرا در سکوت شنيد ...
خاطرات اعلم، جلد اول، ص ۳۲۷-۳۲۶، چهارشنبه ۳۰ فروردين ۱۹۷۲. جواب دادم، مردم بايد احساس کنند که چيزی بيشتر از تماشاچی بازيهای سياسی هستند. بايد زمينه را برای شرکت بيشتر آنها در اين بازی فراهم بياوريم؛ فقط در آن صورت است که راضی می شوند و قواعد بازی را می آموزند. شاه به کلی منظور حرف مرا درنيافت و اعتراض کرد که، «ما وسايل نداريم، سازمان ورزشی ما زمين بازی کافی، مربی و پول ندارد». توضيح دادم که منظور من دقيقاً اين نبود؛ بلکه در باره مشارکت عمومی در بازی سياست حرف می زدم. به عنوان مثال به چه دليل دولت در انتخابات محلی دخالت می کند؟ بگذاريد مردم خودشان در مبارزات انتخاباتی شان شرکت کنند و هر نماينده ای را که می خواهند انتخاب بکنند احتمالاً انتخابات مجلس هنوز احتياج به سرپرستی دارد ولی در مورد انتخابات انجمن شهر چنين نيازی نيست. چرا نمی گذاريد مردم آزادانه در مورد گرفتاری ها و مسائلشان حرف بزنند. اين چه ضرری دارد. شاه گفت، «اين چه حرفی است. البته که ضرر دارد. آن وقت می خواهند در مورد تورم و اين گونه مزخرفات شکايت بکنند».
خاطرات اعلم، جلد دوم، ص ۷۱۵، چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۹۷۵. شرفيابی ... بريده ای از روزنامه نيويورک تايمز را تقديم کردم که ادعا می کند روشنفکران اين مملکت طالب اصلاحات اجتماعی بنيادی هستند. شاه اصلاً خوشش نيامد. گفت، «احمق های پفيوز. کاری بيش از تکرار نکاتی که مشاوران خود ما در کنفرانس اسپن تحت رياست شهبانو در شيراز مطرح کردند، نمی کنند. و به هر صورت، اين روشنفکران فکر می کنند کی هستند؟ يک مشت بيکاره های بزدل که انتقاداتشان صرفاً به دعوت ما صورت گرفته.»
خاطرات اعلم، جلد اول، ص ۳۶۲-۳۶۱، شنبه ۳۱ تير ۱۹۷۲. ... به فرودگاه رفتم تا به شاه خوش آمد بگويم و او را تا سعدآباد همراهی کردم. ... ناگهان رو کرد به من و گفت، «اين مزخرفات چيست که اين مردکه کنی عنوان کرده است؟ در يک اجتماع حزبی در اصفهان دولت را به ارتجاعی بودن متهم کرده است و گفته اگر انتخابات آزاد بود، حزب مردم انتخاب می شد. چه وقاحتی دارد که دولت مرا متهم به ارتجاعی بودن می کند؟ و به چه جرأتی می گويد انتخاباتی که تحت حکومت من انجام می گيرد آزاد نيست؟» به او اطمينان دادم که بار اول است در باره اين ماجرا می شنوم، و تذکر دادم که به هر حال به عنوان رهبر حزب مخالف مجبور است چيزی بگويد، هر چند ممکن است مزخرف باشد. ... طبيعی است که رهبر حزب مخالف دولت را ارتجاعی بداند، و اما در باره انتخابات، هر دوی ما به خوبی آگاهيم که او عين حقيقت را می گويد. مسئله اين جاست که آيا بايد اين اظهار نظرها را در ملاء عام کرد يا نه. شاه گفت، «اصلاً حرف حساب اين مردکه چيست؟ شانس برنده شدنش در انتخابات به همان اندازه است که اگر بخواهد به يک خوک پرواز بياموزد.» گفتم، کنی جواب خواهد داد، که مردم همان اندازه به دولت بی علاقه اند که به حزب خود او. و حزب مردم همان اندازه شانس برنده شدن دارد، به شرط آن که امکانش را پيدا کند. شاه گفت، «چه مزخرفاتی» و چون بسيار عصبانی بود، ديگر دنباله ماجرا را نگرفتم...
خاطرات اعلم، يکشنبه ۱۱ اسفند ۱۹۷۵. امروز بعد از ظهر شاه جلسه مخصوص را مورد خطاب قرار داد، و ... اظهار داشت که فکر حزب مخالف ديگر بی معنی شده؛ در آينده فقط يک حزب وجود خواهد داشت، که در طيفی گسترده از چپ به راست شامل دولت و مخالفين خواهد بود. مناظرات سياسی در چارچوب همين يک حزب صورت خواهد گرفت ...
خاطرات اعلم، جلد دوم ص ۶۶۹-۶۶۸، دوشنبه، ۲۵ فروردين۱۹۷۵. شرفيابی... روزنامه اطلاعات نامه ای از يکی از خوانندگان چاپ کرده که می پرسد چرا اساسنامه حزب جديد چنين تأکيد کمی بر انتصاب و نحوه عمل دولت می گذارد. شاه خونش به جوش آمد، و به من دستور داد که به سردبير روزنامه بگويم احمق است که چنين چرندياتی را چاپ می کند. گفت: «خوب به او بفهمانيد که انتصاب و برکناری وزراء از امتيازات ويژه سلطنت است. من و جانشينانم به عنوان قدرت فائقه ورای قوه مجريه باقی خواهيم ماند. به او بگوئيد که روزنامه اش نه با دامن زدن به جهل خوانندگانش بلکه با تشريح اين گونه واقعيت های قانون اساسی به خوانندگانش خدمت بيشتری خواهد کرد»...
خاطرات اعلم، جلد اول، ص ۳۳۱-۳۳۰، يکشنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۹۷۲. شرفيابی... شاه ... رگ و پوست کنده از من پرسيد، «آيا هرگز کسی در مورد تمام کارهای مهمی که برای اين مملکت کرده ام به من نظر مشورتی داده است؟» گفتم، «البته خير، اما مسائلی که امروزه با آنها سر و کار داريد دارای پيچيدگی های فنی بيشتری است. هيچ کس به تنهايی نمی تواند يک تنه از پس آنها برآيد. آخر چرا مردی مثل نيکسون خودش را در جمعی از مشاورين مخصوص محاصره کرده است؟» پاسخی نداد ...
پس از اشاره به خاطرات اسدالله اعلم به سراغ جعفر شريف امامی برويم. در مورد وفاداری جعفر شريف امامی به شاه و نظام سلطنتی جای ترديد نيست. وی در نظام پيش از انقلاب وزير، سناتور، نايب توليه بنيد پهلوی، رئيس اتاق بازرگانی، صنايع و معادن ايران، زئيس مجلس سنا، نخست وزير و نيز استاد اعظم لژ بزرگ فرامانسونری در ايران بود. با وجود اين او هم به روشنی به خودکامگی شاه حتی در مورد همکاران فرمانبردار، اشارات روشنی دارد. جعفر شريف امامی در مورد محمدرضا پهلوی می نويسد:
خاطرات جعفر شريف امامی ويراستار: حبيب لاجوردی. اعليحضرت ... اختياری نمی خواستند به کسی داده بشود و مخصوصا در مسائل خارجی هر اقدامی کوچکی بايستی که با نظر و اطلاع خودشان باشد و همچنين در مورد وزارت جنگ ... خوب يادم هست که يک موقعی آقای دکتر وکيل نماينده ما در سازمان ملل بود. تلگرافی فرستاد به نخست وزيری ... پرسيده بود که چه جوری رأی بدهد. مثبت رأی بدهد يا منفی؟ من بلافاصله به او تلگراف کردم ... پرواضح است که بايد شما در اين امر مثبت رآی بدهيد.
به ايشان (شاه) عرض کردم که امروز وکيل يک چنين تلگرافی کرده بود و من اين جور به او جواب دادم. يک مرتبه اعليحضرت ناراحت شدند و عصبانی و متغير گفتند، "چه طور شما قبل از اين که به من بگوييد، يک چنين تلگرافی به او کرديد؟" گفتم "قربان، اگر به عرض می رساندم چه می فرموديد که تلگراف بشود؟" فرمودند "خوب درست است. من همان را می گفتم که شما به او گفتيد." عرض کردم "من چون می دانستم و محرز بود برايم که بايد اين جور رأی داده بشود، اين بود که ديگر مزاحم اعليحضرت نشدم. حالا به عرض می رسانم که مستحضر بشويد." گفتند "نه. نه. نه. بايستی که حتما وقتی که يک چنين مطلبی پيش می آيد، قبلا به خود من گفته بشود تا بگويم چه کاربکنند." اين گذشت. آن جا جای بحث بيشتری نبود.
دفعه بعد که شرفيابی داشتم، به عرضشان رساندم، "قربان اعليحضرت چرا اين قدر خودتان را ناراحت می کنيد. بالاخره شما يک عده زيادی را انتخاب کرده ايد و انتصاب کرده ايد به کارها و سمت های مختلف. خوب، هر کسی در حدود وظيفه خودش بايستی اختيار داشته باشد که تصميم بگيرد و عمل بکند و کار بکند." فرمودند "نه. نه. نه. من به هيچکس اعتماد نمی کنم." گفتم "قربان، اگر اين جور باشد که خيلی اعليحضرت ناراحت خواهيد بود. بهتر است که کسانی را انتخاب بکنيد که مورد [اعتمادتان باشند]. اگر به بنده اعتماد نداريد، خوب، من استعفا بدهم يک کس ديگری بيايد که به او اعتماد داريد و بگذاريد وقتی که آمد کارش را بکند که بار اعليحضرت سبک بشود و به کارهای اساسی و مهم تر برسد. ... فرمودند "نه. نه. من اين تجربه را دارم که به هيچ کس اعتمادنمی کنم. بايد اين کارهاهمه به خودم گفته بشود."
اخيرا کار به جايی رسيده بود که ديگر هيچ کس را قبول نداشتند و نظر خودشان را صائب ترين نظر می دانستند. ... اواخر اصلا مشورت نمی کردند. کسی هم اگر به ايشان مشورت می داد - [بخصوص] اگر که آشنا هم نبود به اين که به يک نحوی اين مشورت را بيان بکند که قابل هضم و قابل قبول باشد - اصلا ناراحت می شدند و نمی پذيرفتند.
آن چه رفت شرح آزادی و دموکراسی بود که آخرين پادشاه ايران برای خدمتگزاران وفادار خود قايل بود، حالا حساب کنيد که فضای سياسی برای ديگران چگونه بود. در چنين حالتی بحث بر سر خوبی يا بدی انقلاب نمی توانست بود. وقتی حکومتی استبدادی راه را بر هر گونه گفتگو و مشارکت و رفرم در درون نظام می بندد جستجوی راه حل در برون نظام، يعنی انقلاب، تبديل به تنها گزينه ممکن برای تغيير سياسی می شود. از اين روست که به گمان ما انقلاب را پيش از هر کس خود پادشاه همايونی بنيان گذاشت. اما چطور رهبری اين اعتراض گسترده به دست آيت الله خمينی افتاد؟

رهبری روح الله خمينی و بنيانگذاری جمهوری اسلامی. در دوره اختناقی که به ويژه پس از کودتای ۱۳۳۲ در کشور حاکم شد، محمدرضا شاه به هيچ يک از مخالفين سياسی که هيچ، حتی به برخی از همراهان با وجود خود نيز چون ژنرال زاهدی و دکتر امينی اجازه فعاليت نمی داد. از سال ۱۳۴۲ به بعد بود که شاه سازمان های امنيتی خويش از جمله ساواک را توسعه بخشيد. ساواک در اين دوران با همکاری شهربانی و دستگاه های انتظامی ديگر در سرکوبی عناصر ضد نظام سلطنتی فعاليت گسترده ای داشت؛ فعاليتی که تا سال های آخر رژيم پهلوی همچنان ادامه داشت.
رژيم شاهنشاهی اما نمی توانست با مذهب که ريشه های اجتماعی در کشور داشت مبارزه آشکار کند. البته همه مذهبی ها مخالف و معترض نبودند، اما مذهبی های مخالف و معترض به ويژه با تأکيد بر شبکه مساجد و شمار آخوند و طلبه راحت تر از ديگر نيروهای سياسی می توانستند در فضای استبدادی آن روز فعاليت کنند. بدين ترتيب مذهبی های سنتی با فرسايش کمتری نسبت به ديگر نيروها وارد ناآرامی های سال های ۵۷ـ۱۳۵۶ شدند. خوب خمينی هم رهبر اين ها يا دست کم يکی از رهبران ممتاز ايشان بود. اما نيروهای سياسی ديگر هم در انقلاب شرکت داشتند!
هدف کوتاه مدت و بلکه خودبخودی نيروهای پيوسته به بپاخيزی هايی که به انقلاب انجاميد، مخالفت با شاه و رژيم او بود که با توجه به تجربه تاريخی پيش از آن ديگر هيچ اميدی به اصلاحش نمی رفت – حالا درست يا نادرست. به جرأت می توان گفت که طيف های گوناگون انقلابی، جز در مورد مخالفت با شاه، يعنی مخالفت با سرکوب گسترده به ويژه توسط ساواک، شکنجه، اختناق، وجه مشترک ديگری نداشتند. برای بسياری از نيروهای سياسی، پذيرش رهبری خمينی در آن دوره به معنی پذيرش رهبری سياسی او برای تعيين رژيم آينده کشور نبود؛ بلکه، به درست يا نادرست، سازشی بود برای رسيدن به هدف کوتاه مدت پيروزی جنبش و رهايی از استبداد فراگير شاه. حتی تا پيروزی انقلاب، پشتيبانی از آيت‌الله خمينی به معنی پشتيبانی از ايجاد جمهوری اسلامی بود، نااميدی از رژيم سلطنتی که تن به مصالحه نمی‌داد و حتی بسياری از ياران خود را گريزانده بود، اپوزيسيون را ـ حالا شايد کمی شتابزده ـ با اين سياست پراگماتيستی کشاند که تنها کسی که می‌تواند تمام نيروهای ناراضی را جمع کند و با شاه مقابله کند، آيت‌الله خمينی است.
گذشته از هدف کوتاه مدت اما، نيروهای سياسی هدف بلند مدت نيز داشتند. هدف بلند مدت انقلابيون و ناراضاييان مشترک که هيچ شبيه هم نبود و از همين رو از فردای پيروزی انقلاب و بلکه پيش از آن، تنش و درگيری ميان ايشان بر سر آزادی، نقش زنان، جنگ مسلحانه، آرايش حاکميت و ديگر گسترش يافت.
در هر فرآيند اعتراضی و به ويژه انقلابی، از يک سو نيروهای ناراضی قدرت حاکم را به چالش می کشند و اما از سوی ديگر ميان خود به رقابت بر می خيزند تا رهبری جنبش را به دست گيرند. اين رهبری به دلايلی که شرحش رفت به دست آيت الله خمينی افتاد. با وحود اين به دليل اين همآوردی در درون صفوف انقلاب، حتی تا بعد از پيروزی انقلاب صحبت از ولايت فقيه‌ نبود. اتفاقا به اعتباری می توان گفت که يکی از مهم ترين انگيزه های تشکيل جمهوری اسلامی تثبيت رهبری آيت الله خمينی و ديگر سران مذهبی بود که بدون نيروی حکومتی و انتظامی تضمينی بر بقايش نبود.
منبع:

http://news.gooya.com/columnists/archives/100485.php


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما بلافاصله منتشر خواهد شد. این بلاگ خبری، امکانات اندکی دارد و براساس اعتماد و خودکنترلی اداره می‌شود. لطفا از موضوع خارج نشوید و خویشتندار باشید.