بهرام حسین زاده
خب رسیدیم به روزی دیگر از این تلخ و شیرین روزها. روزی که دوباره لبخند تاجزاده از افق خانه اش دمید و برق و اشک شوق را به هزاران چشم نشاند. روزی که میرحسین و کروبی و خاتمی و بسیاری دیگر از اصلاحطلبان به دیدار مصطفی رفتند و در تمام عکسها میتوان خندهای را دید از سر شادی و "غرور". این عکسها را نگاه کنید، آنچه که با روشنی درین عکسها و عکسهای بازگشت دیگر زندانیان موج میزند شکوه نگاه و لبخندیست که از سر "آسودگی وجدان" بچشم میخورد. به راستی مگر انسان چه میخواهد بجز اینکه در محیط زندگانیاش مورد نیاز باشد و بتواند با رفع این نیاز محیطاش، اعتبار و احترامی به دست آورد و با افزایش این اعتبار و احترام، آدمیان پیرامونش، او را "دوست" بدارند.
بله جناب عالیجناب، ما افرادی داشتیم اصلاحطلب و مقبول. اما شما با این کودتا و دستگیریها و زندان و کُند و زنجیرتان چه کردید؟ بجز اینکه از میان این اصلاحطلبان، "قهرمانها" ساختید؟ و در آنسوی ماجرا، شماها چه بودید؟ عدهای "اصولگرا" که گیرم اندکی تندرو هم هستند!!! حالا چه شدهاید؟ دیگر بهیچوجه همان اصولگرایان تندرو نیستید، آدمکشانی هستید شکنجهگر و متجاوز. تا دیروز کسانی بودید که جامعه اگر نه از ته دل، ولی لااقل در ظاهر به شما احترامکی میگذاشت. ولی رساندید کار را بدانجا که هر کودکی بر سر کوی و برزن بی حرمتی شما را جار میزند. نگاه کنید به نوشته دختر عربسرخی برای تاجزاده، چیزی نمانده که بنویسد: تو قدیسی. اما درین میان از قضا سرکانگبین صفرا فزود و توانستید نهضت نویسندگی همسران و دختران زندانیان را به راه بیاندازید. با همین اصرار شما بود که فخر تمام ساداتتان، زنی شد که دل به دل تاجزاده بسته است.
چرا نمیخواهید بیاندیشید؟ تا کنون کسی اگر بود که دوستش داشتیم چند نامی بیش نبود: خاتمی... و در فاصلهای دورتر حجاریان و دو سه نفر دیگر. همین و بس. اما حالا چه میکنید با این حس بزرگ ملی دوست داشتنها؟ میدانید... با نام میرحسین، انگار نام قدیسی بر لب رانده میشود که میتواند گناهان تمامی فرزندان آدم را بر دوش بکشد؟ یک ناصری دیگر با صلیبش بر دوش.
شما از نویسنده و هنرمندی مانند زهرا رهنورد، بانویی ساختید در قامت مام میهن، بانوی ایرانشهر، شهربانوی دلها.
وقتی نام کروبی میآمد بیاد مجلس ششم و استنادش به حکم حکومتی و ماجرای قانون مطبوعات میافتادم، اما حالا همو شیخ شجاع ماست، بزرگی در قامت حامی شکنجهشدگان.
صدها نام با زندانهای شما به سنجۀ مردم درآمدند و چه بسیار سرافراز ازین آزمون بیرون آمدند: بهزاد نبویها، رمضانزادهها، فراهانیها،...
براستی این جمله بهزاد نبوی که گفت: "من به میرحسین خیانت نمیکنم" را آیا میتوانید از "سستعناصران" پیرامونتان، امید شنیدن داشته باشید؟
از نام ندا و سهراب و خشایار و ... نمیگویم که ادامه داستان سیاوش و سهراب است: یکی داستانی پر از آب چشم.
دست بردارید. ابتداییترین چیز برای حس حکومت کردن، داشتنِ اندکی اتوریتۀ معنوی در نزد حکومت شوندگان است. شما که دیگر حتی در میان خانوادهتان هم به چشمی مقبول نگریسته نمیشوید.
اگر زن و فرزندانِ مردی، اتوریتۀ او را نپذیرند، او نمیتواند در خانهاش هم نقش "مرد خانه"!!! را بازی کند، چه برسد به اینکه شما میخواهید علیرغم میل ملتی بر او حکومت کنید.
فراموش نکنید که ما آمدهایم مسالمت را در برابر خشونت قرار بدهیم و صلح را در برابر جنگ. تسامح را در برابر تعصب و بخشش را در برابر انتقام.
ما میبخشیمتان، دستان خونآلودتان را به اشک مادران داغدارمان میشوییم و در اقیانوس محبتمان غسل تعمیدتان میدهیم.
بازگردید.
منبع:
http://www.rahesabz.net/story/12005/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر شما بلافاصله منتشر خواهد شد. این بلاگ خبری، امکانات اندکی دارد و براساس اعتماد و خودکنترلی اداره میشود. لطفا از موضوع خارج نشوید و خویشتندار باشید.