سالگرد ازدواج من
آن روز ها بی سیم چی گردان قمربنی هاشم از لشگر 10 سید الشهداء بودم، یادش بخیر، هروقت مادرمی گفت کی می آیی؟ می گفتم: مگر خبریه؟ هروقت برایم زن گرفتید، برای مراسم عقد می آیم! امروزواقعاً خبری بود، وقت از امام گرفته بودند و قرار بود خطبه عقدمان را امام بخواند، باید فردا به تهران می رسیدم، یک پوکه توپ زیبا به عنوان گلدان هدیه ای بود که برای همسرم کنار گذاشته بودم، با عجله از پادگان دوکوهه مرخصی گرفته و خود را به اندیمشک رساندم، دژبان مستقر در ایستگاه راه آهن بسیار بد اخلاق بود و هدیه عروس خانم را ضبط کرد! هر چه به او گفتم این گلدان هدیه ازدواج یک رزمنده است، به خرجش نرفت که نرفت، در همین گیر و دار قطار هم حرکت کرد!
با یک وانت لند کروز به پادگان برگشتم، بجای آن پوگه توپ یک مین ضد تانک نقاشی شده برای همسرم بردم،روی صفحه مین یک دسته گل زیبا نقاشی شده بود، نقاش از بچه های تبلیغات بود، دیگر ماشین هم پیدا نمی شد، با تریلری مسا فتی را پیمودم و راننده تریلر نزدیک پلیس راه کنار زد و خوابید، هوا بسیار سرد بود، دستم را با اگزوز کامیون ها و اتوبوس هایی که در مقابل پلیس راه متوقف می شدند گرم می کردم، یک اتوبوس حامل یگان پدافند هوایی سوارم کرد، تا نزدیکی بروجرد آمد، هوا داشت روشن می شد، به جناب سرهنگ(فرمانده آن ها) گفتم: برای نماز توقف نمی کنید، نماز قضا می شود. او گفت: ستون در حال ماموریت است و نمی تواند توقف کند! بناچار از اتوبوس پیاده شدم و پس از نماز دیگر روز شده بود و از منطقه جنگی هم خیلی دور شده بودیم و اتوبوس بیشتر بود، با دو اتوبوس به قم و تهران آمدم.
امام خطبه عقدمان را خواندند و دو قرآن به یادگار به امضای امام رساندم، یکی همیشه روی میز کارم است و یک قرآن کوچک جیبی برای حفظ قرآن، همسر امام هم یک سکه به عروس دادند.
یادش بخیر، چه روزهای خوشی بود، افسوس دیگر برنمی گردد، از خود می پرسم: اگر باز جنگ بشود به جبهه می روی ؟ باید دید با خانواده همت و باکری چه کردندو عبرت گرفت! نه، هرگز نخواهم رفت، روسای سه قوه و آقازاده ها را به جنگ می فرستیم و اینبار ما به جایشان پشت جبهه را خوب نگه می داریم ، مگر ما بد ریاست می کنیم، هر از چند گاهی هم عکسی با لباس بسیجی و چفیه می گیریم تا فضای کشور حال و هوای جنگ پیدا کند. اینبار پیش والده آقا مصطفی جنگ را نظاره می کنیم.
هشتم اسفند 88/ بیست و سومین سالگرد ازدواج من/ مهدی خزعلی
با یک وانت لند کروز به پادگان برگشتم، بجای آن پوگه توپ یک مین ضد تانک نقاشی شده برای همسرم بردم،روی صفحه مین یک دسته گل زیبا نقاشی شده بود، نقاش از بچه های تبلیغات بود، دیگر ماشین هم پیدا نمی شد، با تریلری مسا فتی را پیمودم و راننده تریلر نزدیک پلیس راه کنار زد و خوابید، هوا بسیار سرد بود، دستم را با اگزوز کامیون ها و اتوبوس هایی که در مقابل پلیس راه متوقف می شدند گرم می کردم، یک اتوبوس حامل یگان پدافند هوایی سوارم کرد، تا نزدیکی بروجرد آمد، هوا داشت روشن می شد، به جناب سرهنگ(فرمانده آن ها) گفتم: برای نماز توقف نمی کنید، نماز قضا می شود. او گفت: ستون در حال ماموریت است و نمی تواند توقف کند! بناچار از اتوبوس پیاده شدم و پس از نماز دیگر روز شده بود و از منطقه جنگی هم خیلی دور شده بودیم و اتوبوس بیشتر بود، با دو اتوبوس به قم و تهران آمدم.
امام خطبه عقدمان را خواندند و دو قرآن به یادگار به امضای امام رساندم، یکی همیشه روی میز کارم است و یک قرآن کوچک جیبی برای حفظ قرآن، همسر امام هم یک سکه به عروس دادند.
یادش بخیر، چه روزهای خوشی بود، افسوس دیگر برنمی گردد، از خود می پرسم: اگر باز جنگ بشود به جبهه می روی ؟ باید دید با خانواده همت و باکری چه کردندو عبرت گرفت! نه، هرگز نخواهم رفت، روسای سه قوه و آقازاده ها را به جنگ می فرستیم و اینبار ما به جایشان پشت جبهه را خوب نگه می داریم ، مگر ما بد ریاست می کنیم، هر از چند گاهی هم عکسی با لباس بسیجی و چفیه می گیریم تا فضای کشور حال و هوای جنگ پیدا کند. اینبار پیش والده آقا مصطفی جنگ را نظاره می کنیم.
هشتم اسفند 88/ بیست و سومین سالگرد ازدواج من/ مهدی خزعلی
منبع:
http://drkhazali.com/index.php?option=com_content&view=article&id=466&catid=231&Itemid=447
ج : با تشکر و ارزوی متقابل برای شما